از یه جایی به بعد تو زندگیم فهمیدم نوشتن یار بی بدیل و همراه همیشگی من خواهد بود .
یه جاهایی تو زندگی به خودم قول دادم نوشتن رو ول نکنم .
نوشتن از همون موقع غذای روحم شد . همدم تنهایی . دوای زخم هام .
اما وقتی از نوشتن دور میشم ، فراموشش میکنم از خودم بدم میاد . این خودی که من هستم رو دوست ندارم . انسان باید بنویسد . انسان باید از هر چیزی بنویسد .
متوجه شدم آرزوهای جدیدی ندارم و این خوب نیست . متوجه شدم هنوز درگیر آرزوهای گذشته هستم . آرزوهایی شاید نه چندان مهم و نه چندان بزرگ برای دیگران ، اما واسه من شاید مهم و شاید بزرگ .
میون آرزوهام چیزی که الان دوست دارم بنویسم عکاسیه . مدت طولانی شاید به سال ها هم بکشه که دوست دارم یکی از من عکاسی کنه و عکسای خوبی داشته باشم . نه دوربین نه گوشی باکیفیت دارم و نه دوستی که عکاس باشه .
توی ماشین دوستم تو راه دانشگاه به خونه ، به این فکر میکردم دیگر تابستون رو دوست نخواهم داشت . منتظرش نخواهم بود . تابستون امسال برام (اگر از مثبت نگری بگذریم ) پر بود از وقت های آزاده بیهوده که کاری نداشتم بکنم . نه سفری ، نه جشنی ، نه رفیق بازی . من به این فکر کردم که حداقل پاییز و زمستون برای همه تقریبا به یک شکل میگذرد اما تابستون اختلاف طبقاتی مشخص میشه و اونجاست که استوری های دوستان شما رو پاره میکند .
امروز دلم خواست تو جاده هراز باشم . امروز دلم خواست تو یکی از جاهایی که تو جاده هراز مغازه و وسایل ی هست توقف کنیم . دوست داشتم چایی و یه چیز داغ بخورم . اما آش نه . آش اونجا رنگ و بوی خوبی داره اما مزش خوب نیست . دوست داشتم برف باشه و هوا سرد .
دلم برای گروه های تلگرامی و چت کردن تنگ شده . دلم برای تند تند نوشتن حتی . امروز بدجور متوجه شدم مدت خیلی طولانی هست که تلگرامم خالیه از بحث . .
چند روز حال و احوالم به راه نبود و الان در حال بهتر شدنم و این مدت پیگیری ، کمک و حضور مامان و بابام خیلی پررنگ بود برام . زیاد نمینویسم دربارشون . گفتنی ها رو خیلی ها گفتن و نوشتنی ها هم نوشته شده . فقط اینکه خانواده سرپناهیست که شاید غربت و دوری آن را برایمان جلوه دار کند .
بنزین و گرانی ، همین .
برای من
برای درد هایم
برای تو
برای چشم هایت
برای ما ، برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند
_ احمد شاملو
دوست ,نوشتن ,شاید ,خیلی ,تابستون ,دوست داشتم ,جاده هراز ,دوست دارم ,انسان باید منبع
درباره این سایت