داستانی که مرد زن دار بخواد با یه دختر جوان رابطه برقرار کنه آخرش خوب نمیشه . میخواد نهایت چی بشه اینکه زنش بفهمه افتضاحه که بره سمت دختره افتضاح تره , که بخواد بیخیال دختره شه , آخه همو دوست داشتن ناراحت کنندست . بعدش به این نتیجه میرسم که زنِ مرد تو یه تصادف مرده و بعدش اون مرد با دختر جوان آشنا و رابطه برقرار میکنه . اما اون جذابیت و ی بودن داستان قبلی رو نداره .
میدانی دوست دارم در توصیفم برایش بگویی : در رویاهایش گم بود . همه چیز را می خواست . حتی به نشدنی ها هم باور داشت . آخر سر او ته تغاری بود . او ته تغاری اسفند بود . ته تغاری خانواده بود . بگو او دوست داشت دخترهای زیادی را در وجود خودش زندگی کند . در آخر لطفا برایش بگو او پر بود از قول هایی با خودش که زیرشان را زده بود و این برایش عذاب بود . عذاب !
او همان آدم است نه بیشتر نه کمتر .
همان کسی که تا یک پیام را در گروه تلگرامی میفرستادی اولین نفر سین میکرد و جواب میداد . اون همان آدم است که باهاش راحت حرف میزدی . نصفه شب ها باهاش دردودل میکردی . او همان کس است که تا ساعت 4 صبح بیدار بود . دلیلش , دلیلش خنده داره اما تو دلخوش بودی به اینکه اگر خوابت نبرد یکی دیگر هنوز هم بیدار است . او برایم رفیق بود با تمام معناهایش . نه بیشتر نه کمتر . اما الان .
میدانم پیامی اگر فرستاده شه به گروه تلگرامی نوتیفکیشن پیام را میبینه و بیخیال میشود . بیخیال همه چیز . بیخیال سین کردن . بیخیال پاسخ دادن . باهاش نمیشه راحت حرف زد . درد و دل کرد . دیگر خبر ندارم او تا 4 صبح بیدار است یا نه . او مدتی است که دوست دختر دارد . او در همین مدت است که تغییرکرده .
شرایط تغییر میکند . انسان ها به همان اقتضا تغییر میکنند . اما ای کاش بدانند هر تغییر , تغییر نیست . درست و غلط داره . خوب و بد داره .
رفاقت ها را زیر سوال نبریم . دوستیو رفاقت فرق دارند .
وای به روزی که رفاقت بشه دوستی .
شاید باید جمله اول را تغییر داد . او همان آدم برای من دیگر نیست .
همیشه برای بهانه داشتن هیچ بهانه ای ندارم !
منم دیگه .
میدانی که چیست ؟
نمیدانم این چه مرضیست نه اینکه من تنها درگیرش باشم ، خیلی ها درگیرش هستند و با آن دست و پنجه نرم میکنند . تو میمانی با تمام شدن رابطت ، دوستیت حالا هر چی . و قولی که به خودت میدهی من باب اینکه دیگه دنبالش تا انتهای یادآوری اولین حرف ها و خنده ها نخواهی رفت . دیگر عکسش را نخواهی دید .ادامه این ماجرا و زیر قول زدن ها را که خودتان میدانید . حالا من نه درگیرشم ، نه دلم براش تنگ شده ، نه خاطرات را زنده میکنم . آما .
نمیدونم چرا سری به پروفایل تلگرامش میزنم و عکسش را میبینم و به خودم لعنت میفرستم که آخه چرا ؟ چرا باهاش دوست شدی ؟ بعدشم احساس شرم لحظه ای و خنده به سراغم می آید .
عاقااا موضوع خاصی ندارم بنویسم یا حوصله ندارم دربارشون بنویسم . مجبورم از این چیزا بنویسم . احتمالا دراما دوست دارم و وقتایی که ناراحتم و دلم پره عفففففففففف
آهنگ "آهای خبر دار " همایون شجریان رو گوش کردم ، گوش کنید . زیباست . خیلی هم زیباست . خیلی خیلی
از یه جایی به بعد تو زندگیم فهمیدم نوشتن یار بی بدیل و همراه همیشگی من خواهد بود .
یه جاهایی تو زندگی به خودم قول دادم نوشتن رو ول نکنم .
نوشتن از همون موقع غذای روحم شد . همدم تنهایی . دوای زخم هام .
اما وقتی از نوشتن دور میشم ، فراموشش میکنم از خودم بدم میاد . این خودی که من هستم رو دوست ندارم . انسان باید بنویسد . انسان باید از هر چیزی بنویسد .
متوجه شدم آرزوهای جدیدی ندارم و این خوب نیست . متوجه شدم هنوز درگیر آرزوهای گذشته هستم . آرزوهایی شاید نه چندان مهم و نه چندان بزرگ برای دیگران ، اما واسه من شاید مهم و شاید بزرگ .
میون آرزوهام چیزی که الان دوست دارم بنویسم عکاسیه . مدت طولانی شاید به سال ها هم بکشه که دوست دارم یکی از من عکاسی کنه و عکسای خوبی داشته باشم . نه دوربین نه گوشی باکیفیت دارم و نه دوستی که عکاس باشه .
توی ماشین دوستم تو راه دانشگاه به خونه ، به این فکر میکردم دیگر تابستون رو دوست نخواهم داشت . منتظرش نخواهم بود . تابستون امسال برام (اگر از مثبت نگری بگذریم ) پر بود از وقت های آزاده بیهوده که کاری نداشتم بکنم . نه سفری ، نه جشنی ، نه رفیق بازی . من به این فکر کردم که حداقل پاییز و زمستون برای همه تقریبا به یک شکل میگذرد اما تابستون اختلاف طبقاتی مشخص میشه و اونجاست که استوری های دوستان شما رو پاره میکند .
امروز دلم خواست تو جاده هراز باشم . امروز دلم خواست تو یکی از جاهایی که تو جاده هراز مغازه و وسایل ی هست توقف کنیم . دوست داشتم چایی و یه چیز داغ بخورم . اما آش نه . آش اونجا رنگ و بوی خوبی داره اما مزش خوب نیست . دوست داشتم برف باشه و هوا سرد .
دلم برای گروه های تلگرامی و چت کردن تنگ شده . دلم برای تند تند نوشتن حتی . امروز بدجور متوجه شدم مدت خیلی طولانی هست که تلگرامم خالیه از بحث . .
چند روز حال و احوالم به راه نبود و الان در حال بهتر شدنم و این مدت پیگیری ، کمک و حضور مامان و بابام خیلی پررنگ بود برام . زیاد نمینویسم دربارشون . گفتنی ها رو خیلی ها گفتن و نوشتنی ها هم نوشته شده . فقط اینکه خانواده سرپناهیست که شاید غربت و دوری آن را برایمان جلوه دار کند .
بنزین و گرانی ، همین .
برای من
برای درد هایم
برای تو
برای چشم هایت
برای ما ، برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند
_ احمد شاملو
امروز در جواب دوستی که از من پرسید : " الف ، پس کی رل میزنی ؟ " پاسخی برای دادن نداشتم و سکوت را برگزیدم . اما حقیقتا پاسخی که میتوانستم بدهم با سوالی شروع میشد اینچنینی : با کی رل بزنم ؟ .
اینجا اگر قرار بر روراست بودن خودم با خودم است نمیخواهم که جواب های این چنینی که "در حال حاضر نمیخواهم تو هیچ رابطه ای باشم یا حوصلشو ندارم " را بنویسم . حقیقت برایم مثل روز روشن است کسی نیست که مرا بخواهد یا از من خوشش بیاید . من مثل خیلیای دیگه نه خوشگلم نه فان و نه باحال و نه همچین شیک پوش .( البته که دارم زیادی شکسته نفسی میکنم ) . حتی نمیرم برای خودم یه دست لباس شیک تر بخرم یا حتی وضعیت ظاهریمو بهتر کنم . البته حالا شک دارم که خیلی اصل قضیه این حواشی باشه شاید من. . شاید و شاید . .
خلاصه در جواب اون دوست باید گفت نه که نخوام ، نیست . شاید فکر میکنه چون واسه ی خودش ریخته و همه ی پسرای شهر ازش خوششون میاد ، برای من هم همین قضیه صدق میکنه منتها من فقط بهشون پا نمیدم که خب خیلی خنده داره و اگر بخوایم از قضیه ی اول( کل شهر بخوانم :/) بگذریم باید بگم قضیه دومه درسته . من آدمی نیستم که بخوام با هر کسی دوست شم . وسواسی نیستم اما مهمه برام با عرض پوزش .
نوشته هایی رو میخونم تو همین بلاگفا ، هعییییییییی . که چقدر پسرا دوستشون دارن و چقدر اینا باهاشون دوست میشن و یه خورده وقت میگذرونن باهاشونو ماشینشونو سوار میشنو میرن کافه و خلاصه اما بعدش به این نتیجه میرسن ، نه این پسره خوب نیست و ازش خوشم نیومد :/ . ضمن اینکه میخوام بپرسم" چیکار میکنین شما ها که این حجم از پسرا تو کفتونن و میخوانتون ، میخوام بگم ازتون متنفرم با علاقه ی قلبی :)"
از جمله نوشته هایی که از نوشتنش حس خوبی بهم دست و خالی شدم .
شاد و امیدوار باشید ✌????⚠????????????
خوشبختی الانم شاید حد نداره . من مجبورم زندگی کنم . من زندگی خوشحالی رو انتخاب میکنم حتی اگر آنچه که هست آنچه که می پندارم نیست . من باید وضعیت الانم رو بپذیرم تا روی خوش لحظات و اتفاقات آینده رو ببینم .
اگر از من بپرسند آبان برایت چگونه است الف.ب؟
خواهم گفت :
دیوانه وارانه آبان را زندگی می کنم . من در آبان رو فاز نصیحت گری و توصیه کردن و مثبت نگری بالقوه ای هستم که نمیدونم از کجا سرچشمه میگیره .
????????????????????????????????????
درباره این سایت